پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه سن داره

دختر نازم پارمیس

دخترم روزت مبارک

                تقدیم به بهترین دختر دنیا و امید حیات من             با ارزوی بهترین و برترین ها برای فرشته زندگیم                                دخترم روزت مبارک .      . ...
6 شهريور 1393

سفر به اردبیل

این چند روز جاتون خالی رفته بودیم اردبیل.... بابا و عمو و عمه ها مامان بزرگ پنجشنبه صبح (23 مرداد)با ماشین راه افتادن و از اونجایی که پارمیس توراه خیلی اذیت میکنه منو پارمیس جمعه صبح با هواپیما رفتیم..... 10/30 صبح ساعت پرواز بود با تاخیر شد 11/30 . . تو فرودگاه دخترم داشت مطالعه میکرد خلاصه رفتیم سوار شدیم و پارمیس شروع کرد این چیه من میگفتم هواپیما دوباره این چیه من میگفتم هواپیما انقدر تکرار کردیم که یه خانومی کنارمون نشسته بود اعصابش خورد شد گفت چند بار میپرسی دخترم هواپیماست دیگه خخخخخخخخخخخخخخخ خلاصه پارمیس توجیه شد که هواپیماست یه قوطی اب معدنی دادن بهش شروع کرد پا...
31 مرداد 1393

تعطیلات عید فطر

امروز رفته بودیم با مادرم و مادر بزرگم و خاله هام پارک... بعد هم دایی رضام و خانومه گلش مهناز جونم بهمون ملحق شدن و مبینا و مهرزاد کوچولو... مهرزاد کوچولو الان کوچولوترین فرده فامیلمونه الان تقریبا 3/5 ماهه هست .... مهرزاد هم یه شلوار لی و پیرهن مردونه و پاپوش خوجل پوشیده بود میخواستم قورتش بدم شیطون بلا رو   . پارمیس و مهسا هم تو زمین بازی هر کدوم سمته یه چیزی میدویدن و اصلا هماهنگ نبودن نتونستم عکس دونفره ازشون بندازم برای همین تکی ازشون انداختم . . اخر شب هم خسته اومدیم خونه به خیاله اینکه اخییییییییییش الان پارمیس میخوابه زود میزاره ماهم استراحت کنیم تا در کمدش...
9 مرداد 1393

کودکانه پارمیس و نادیا

پنجشنبه خونه عمو پارمیس مهمون بودیم خیلی زحمت دادیم دستشون درد نکنه پارمیس اماده شده بره خونه عمو رضا..... . . جمعه هم با عمه پارمیس رفتیم پارک جاتون خالی کله پاچه درست کردیم و بردیم پارمیس و نادیا هم خوششون اومده بود . . . اها اینم بگم یه بچه کوچولو جلوتر از پدرش اومد سمت پارمیس و نادیا منم پیششون بودم یه هو بچه هه بدو رفت سمته باغچه پدرش هم دور وایساده بود من پریدم بچه رو بگیرم نیفته ولی همچین پارمیس ناراحت شد و گریه سوزناکی کرد که چرا رفتی سمته اون بچه دلم کبااااااااااااب شد ...
29 تير 1393

اولین جمله پارمیس

این دوروزه مادرم اینا خونمون بودن  پارمیس انقدر دایی و خاله کرد که نگو خیلی دوستشون داره و دوستش دارن خواهرم فرناز اولین جمله رو به پارمیس یاد فکر کنید چه جمله ای   جمله دوست دارم حالا هی میره میاد میگه دوست دارم دوست دارم
20 تير 1393

کودکانه پارمیس و مهسا

چند روز پیش رفته بودیم خونه مادر بزرگم خالم اینا هم اومده بودم مهسا کوچولو میشه دختر خاله من پارمیس سه ماه و یک هفته از مهسا بزرگتره صبح که از خواب بیدار شدن داشتن اینجوری بهم ابراز محبت میکردن . . بعد از ظهر هم تو حیاط مادربزگم پر از کبوتر چاهی شده بود بچه ها از پشت در شیشه ای نگاه میکردن و کلی ذوق میکردن پارمیس میگفت جوجو و مهسا میگفت جی جی اخر سر پارمیس به تقلید از مهسا گفت جی جی!!! . . غروب هم رفتیم پارک نزدیک خونه مادر بزگم و رفتیم کنار دریاچه بچه ها جوجو و جی جی دیدن . . خلاصه کلی این مهمونی به ما و بچه ها خوش گذشت خالم یه برس برای پارمیس گرفته بو...
2 تير 1393