سیب زمینی و ماست!!!
دیشب داشتم سیب زمینی سرخ میکردم برای پارمیس هم ریختم تو بشقاب تا بخوره پیش باباش نشسته بود باباییش هم بیشتر سیب زمینی ها رو میخورد بعد بهش میگفت پارمیس برو به مامان بگو بهت سیب زمینی بده
پارمیس هم بشقاب به دست میومد اشپزخونه میگفت مام مام بعد بشقابو نشونم میداد یه چیزایی هم شبیه سیب زمینی میگفت منم براش میریختم تو بشقاب و بشقابو دستش میگرفت میرفت پیشه باباش و این رویه چند بار ادامه داشت
خبر ماستی!!!:
دیشب سر سفره ماست بود پارمیس هم گیر داده بود هی میگفت ام ام یعنی بده بخورم از قبل هم بیسکویت مادر داده بودم میخورد چون هیچ اتفاقی نیافتاده بود و ازمایشش هم خوب بود شوهرم گفت بزار بدیم بخوره منم میگفتم نه نه ولی یه حسی درونم میگفت بزار بخوره
بعد به اندازه یه نخود ریختم رو قاشق غذاش خورد خیلی خوشش اومد اون لحظه اشک تو چشمام اومد گفتم یعنی میشه راحت بشیم از شر این الرژی...........
تا صبح هم نگران بودم گفتم الان دلش پیچ میخوره نصفه شبی جیغش میره هوا اما خدارو شکر خوب خوابید
تا چند روز صبر میکنم ببینم واکنش تاخیری نداشته باشه یه وقت بعد دوباره بهش میدم
.
******************خدایا همه بچه هارو سلامت نگه دار******************