پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

دختر نازم پارمیس

سفر

این چند روز جاتون خالی سه تایی رفته بودیم شمال (نوشهر) خیلی خوش گذشت   اینجا هم رفته بودی  با بابا سیب زمینی بخرید یه دفعه خودت از خستگی رو پله اونجا نشستی به جا خیره شدی ههههه   ...
7 خرداد 1393

عروسی

دیشب رفته بودیم عروسی پارمیس هم طبق معمول میگفت ولم کن برم قاطی جمعیت برقصم!!! حالا خودتون حساب کنین من چقدر دنبالش دویدمو اذیت شدم شامم نتونستم درست بخورم طوری که شب برگشتنی به شدت گشنم بود ایشون هم انیتا خانوم هستن خوشگله خاله   ...
1 خرداد 1393

17/5 ماهگی!!!

خب نتونستم پست برای 17 ماهگی بزارم گفتم لااقل برای 17/5 ماهگی بزارم باز رفتیم تو کار ماست و پنیر که خدا رو شکر با موفقیت بوده در نتیجه اون دفعه جدی جدی میکروبی ویروسی چیزی بود که مصادف شد با زمان تست ما .......... خیلی شیطون شدی باید چهار چشمی مراقبت باشم خیلی حرف زدنت بهتر شده همه چیزو سعی میکنی تکرار کنی البته شبیهش رو میگی خندم میگیره از حرف زدنت اگه تو این مورد به من رفته باشی تا 5 سالگی کلمات رو اشتباه میگی خخخخخخخخخ اینجا انقدر بازی کردی بعد رو پام دراز کشیدی کارتون ببینی دیدم خوابیدی دفعه اولت بود اینجوری غش کردی تو این عکس هم دخترم شما رو اشنا میکنه با گوش ...بینی...شکم!!! ...
31 ارديبهشت 1393

مهمونی خونه دایی محمد

امشب خونه دایی مامان دایی (محمد) بودیم خاله و مادر بزرگ منم بودن خیلی خوش گذشت خیلییییی بهشون زحمت دادیم اخر شب هم الهام جون زحمت کشید این عکسارو گرفت برای ما هم فرستاد عکسا خوشگل شدن اما بچه هامون ناناز ترن هر کدومشون یه خوشگلی دارن واقعا(تعریف از بچه خود نباشه البته کلا بچه ها فرشته هستن) امروز هم پارمیس تیریپ بچه داری برداشته بود تو خونه بهش شیر میداد میبردش دستشویی بعد شلوار پاش میکرد بعد میبردش رو تخت پتو مینداخت روش منم بادیدن این صحنه ها کلی کیف میکردم احساس میکردم چقدر زود داره بزرگ میشه و من نمیفهمم خدایا شکرت برای وجود دخترم خدایا همه بچه ها رو سالم و صالح نگه دار خدایا........ ...
13 ارديبهشت 1393

سالگرد ازدواج

امروز چهارمین سالگرد عروسیمون هست چقدر زود گذشت اون روزها     وخدا رو شکر به خاطر ثمره عشمون پارمیس عزیزم   ...
9 ارديبهشت 1393

اخم نکن

اَخم نَکُن! کودکم،  چهره اَت  آسمانِ آبی من است. نازَنین، خنده ات صبح آفتابی من است. اَخم می کنی و باغِ سینه اَم  خالی از گل و گیاه می شود. جانِ من، که آسمانِ صاف بود،  ابر می شود، سیاه می شود. باز شو، شِکُفته باش، مثل روی آفتاب و روی ماه. کودک عزیز من، بخند:  ...
9 ارديبهشت 1393

فرار پارمیس

این جیگیلی من موقع لباس و پوشک کردن بازیش میگیره و فرار میکنه از دستم رفتم دنبالش دیدم پاهاشو برده بالا رو دیوار گذاشته برای خودش یه چیزهایی میگفت.................. ...
1 ارديبهشت 1393

مسافرت

روزای اخر فرودین رفتیم شمال نزدیک نوشهر تقریبا بودیم هوا زیاد خوب نبود ولی خب خوش گذشت جاتون خالی بعضی موقع ها تو ماشین میخوابیدی از بس خسته میکردی خودتو میزاشتی منم یه استراحتی بکنم ولی من خیلی حالم بد میشه تو ماشین مخصوصا تو جاده ای مثل چالوس که پیچ واپیچ هست همش حالت تهوع داشتم فشارم پایین بود تو هم از سر و کولم بالا میرفتی ...
1 ارديبهشت 1393